کد مطلب:188777 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

عمر بن عبدالعزیز در نظر شیعیان عصر وی
به رغم هرج و مرج فكری و سیاسی كه در عصر خلفا بر اندیشه ی دورماندگان از خط ولایت و امامت حاكم بود، شیعه به بركت رهنمودها و معارف اهل بیت، با بینشی عمیق به مسایل سیاسی می نگریست.

خلافت عمر بن عبدالعزیز هر چند همراه با جور و استبداد پیشینیانش نبود و دوره ی حكومت او برای آل علی و شیعه، فرصت مغتنمی به شمار می آمد، اما این آسایش نسبی و مقطعی هرگز سبب نمی شد كه شیعه از اصول خود غافل شود و به صرف مشاهده ی گوشه هایی از عدل و انصاف، چشم از مبانی زیر بنایی فرو بندد؛ زیرا او می داند كه هر گاه اساس و بنیان حكومت مشروع نباشد و بر محور حق بچرخد، خط مشی های مقطعی آزادمنشان، دیری نمی پاید و دولت مستعجل است.

برای نمایاندن این روشن بینی شیعه در عصر حكومت عمر بن عبدالعزیز به روایتی اشاره می كنیم:

عمر بن عبدالعزیز به كارگزار خویش در خراسان نوشت كه گروهی از عالمان آن سرزمین را به سوی او رهسپار كند، تا از آنان درباره ی روش كارگزاران حكومتی استفسار نماید و نقدها و نیازهایشان را بداند.

حاكم خراسان، عالمان را گرد آورد و پیام را به ایشان ابلاغ كرد.

عالمان گفتند كه حركت یك گروه مقدور نیست، ولی می توان به نمایندگی از طرف همه ی عالمان، یك نفر را برگزید و آن فرد دیدگاه های مختلف را به خلیفه ابلاغ كند.

حاكم خراسان این نظر را پذیرفت و یك نفر را به نمایندگی از جمع عالمان نزد عمر بن عبدالعزیز فرستاد.

نماینده ی عالمان خراسان چون به مجلس او وارد شد سلام كرد و نشست، سپس



[ صفحه 187]



درخواست كرد كه مجلس از اغیار خالی شود تا او سخنانش را با خلیفه در میان گذارد.

خلیفه گفت: بودن دیگران چه مانعی دارد! یا تو آنچه می خواهی بگویی راست است، بنابراین همه تو را تصدیق می كنند، یا دروغ است و تو را تكذیب خواهند كرد!

عالم خراسانی گفت: پیشنهاد من نه به خاطر خودم، بلكه برای رعایت حال تو است. بیم آن دارم كه میان من و تو سخنانی رد و بدل شود كه خوش نداشته باشی و اگر آن سخنان در برابر جمع باشد برایت بد تمام می شود.

عمر بن عبدالعزیز پذیرفت، و از حاضران مجلس خواست تا او را با عالم خراسانی تنها گذارند.

عالم خراسانی به سوی خلیفه رو كرد و گفت:

برایم بازگو كن كه این پست و مقام و این جایگاه خلافت بر اساس چه ملاكی در اختیار تو قرار گرفته است؟

عمر بن عبدالعزیز، مدت زیادی ساكت ماند!

عالم گفت: آیا بنا نداری پاسخ بدهی!

عمر گفت: خیر؛ زیرا اگر بگویم از جانب خدا و رسول او نص و مجوزی برایم صادر شده است سخنی نادرست خواهد بود، و اگر بگویم مردم به خلافت من رأی داده و همنظر شده اند، ممكن است بگویی ما شرقی ها و خراسانی ها اصلا از این مطلب خبر نداشته و در این زمینه رأی نداده ایم، و اگر بگویم حكومت را به ارث برده ام این سؤال مطرح خواهد شد كه چرا از میان همه ی فرزندان پدرت تو وارث این مقام باشی؟!

عالم خراسانی گفت: خدای را سپاس كه اعتراف كردی و اذعان داشتی كه حق خلافت از آن غیر تو است. اكنون اجازه می دهی به سرزمینم باز گردم؟

عمر گفت: به خدا سوگند تو باید هنوز مرا موعظه كنی!

عالم گفت: بسیار خوب! پاسخ تو در برابر پرسش قبل من چیست؟

عمر گفت: من دیدم كه پیشینیانم بر مردم ظلم و جور كردند و ذخایر و ثروت عمومی مسلمان ها را به خود اختصاص دادند؛ و در خود دیدم كه شیوه ی آنان را



[ صفحه 188]



نمی پسندم و اگر به حكومت دست یابم چون آنان نخواهم بود. از این رو، زمام حكومت را به دست گرفتم.

عالم گفت: حال اگر تو خلیفه نمی شدی و دیگری بر جای تو می نشست و شیوه ی پیشینیانش را ادامه می داد آیا تو مسؤؤل جرم های او بودی؟

عمر گفت: خیر.

عالم گفت: پس تو راحت دیگران را با بلا و ناراحتی خودت خریده ای.

عمر گفت: هنوز موعظه كن.

عالم از جای برخاست تا بیرون رود و در این حال رو به عمر بن عبدالعزیز كرد و گفت: به خدا سوگند، نسل های نخست ما به وسیله ی پیشینیان شما هلاك شدند و نسل های میانی ما به وسیله ی خلفای معاصرشان به هلاكت رسیدند، و نسل های بعدی ما نیز به وسیله ی آخرینان دودمان شما هلاك خواهند شد.

از خداوند علیه شما دودمان بنی امیه یاری می طلبیم خداوند ما را كفایت می كند كه نیكو وكیلی است. [1] .

هرچند در متن این روایت مشخص نشده است كه مرام این عالم چیست، ولی از محتوای گفتگوی او دانسته می شود كه هدفش این است كه به عمر بن عبدالعزیز بفهماند حق خلافت از آن مردان الهی و ائمه ی طاهرین (ع) است؛ زیرا اگر از این نكته چشم بپوشیم، بدیهی است كه به هر حال حاكم عادل بهتر از حكومت ظلم است و اگر كسی بتواند باید در راه ایجاد عدل كوتاهی نكند. بلی، عدل را باید از طریق عدل به دست آورد نه از طریق جور و غضب!


[1] بحار 46 / 336،به نقل از اعلام الدين ديلمي.